- هبوط کردن
- ازبلندی به پستی آمدن فرودآمدن نزول کردن، تنزل کردن
معنی هبوط کردن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پذیرفتن
غایط کردن پلیدی کردن ریدن
افتادن فرود آمدن بر زمین، به انحطاط اخلاقی مواجه شدن: در منجلاب فحشا سقوط کرد، تسلیم شدن به مردی به طور نامشروع فاسد شدن زن. یا سقوط کردن شهری یا کشوری. به تصرف غالب در آمدن شهر یا کشور. یا سقوط کردن دولت. بر کنار شدن وزیران از کار
ریدن، بیرون ریختن مدفوع شکم از راه مقعد، ریستن
افتادن و بر زمین فرود آمدن، به پستی افتادن
پذیرفتن، قبول کردن، اجابت کردن، بر عهده گرفتن، کسی را نزد خود بار دادن، پذیرایی کردن
پگه نوشیدن غاره نوشیدن شراب نوشیدن به وقت صبح
ویتارتن ویتاشتن گذشتن پیمودن قابل عبور وزور گذشتنی گذشتن مرور کردن پیمودن راه را
اجابت کردن، پذیرفتن، تسلیم شدن
مبسوط داشتن: گستردن پهن کردن گسترده کردن پهن نمودن: حق سبحانه و تعالی سایه معدلت این پادشاه... را تا دامن قیامت بر سر کافه خلایق مظل و مبسوط داراد خ
ربط دادن وابسته کردن
مضبوط داشتن بنگرید به مضبوط داشتن (مصدد) مضبوط داشتن: جناح معدلت بر سر جهانیان مبسوط گردانیده واطراف ممالک خراسان وعراق را مضبوط کرده
پیشگویی کردن، پیامبری کردن خبردادن ازغیب پیشگویی کردن، پیغامبری کردن
فرود آوردن، پرت کردن انداختن، خوار کردن فرود آوردن نزول دادن، پرت کردن انداختن، خوار کردن
بنشاط آوردن، ستوربرای تند رفتن: (گرچه اوراحالت مهمازنیست راندمی چون شب هبابش کردمی) (خاقانی)
بنگرید به هجوم آوردن، هجوم آوردن: (این طایفه بدین اکتفا نکردند علی الغفله برسرخانه اوهجوم کردند)
Crash, Fell, Plummet
Cross, Pass, Traverse
разбиваться , падать
пересекать , проходить
хмуриться
die Stirn runzeln
überqueren, passieren, durchqueren
abstürzen, fallen, stürzen
розбиватися , падати
хмуритися
rozbijać się, spaść, spadać
перехресний , проходити , перетинати
marszczyć brwi
przechodzić, przejść, przekraczać
坠毁 , 坠落 , 跌落